۱۳۹۴ آذر ۴, چهارشنبه

من مقاومت ميكنم، پس هستم ـ عليرضا ملايجردي



من مقاومت ميكنم، پس هستم ـ عليرضا ملايجردي




02
سال‌ها قبل وقتي دركلاس ادبيات فرانسه اين جمله را خواندم «Je pense, donc je suis»با خودم گفتم مگر قرار بود اينطور نباشد. اين جمله معروف را دكارت، فيلسوف بزرگ فرانسوي در قرن 17ميلادي گفته بود. «من فكر مي‌كنم پس هستم». بعدها كه درس‌هايمان جلوتر رفت و با اوضاع و احوال فرانسه و اروپا در قرن 17آشنا شدم، فهميدم كه آن فيلسوف بزرگوار بيهوده اين جمله را كه امروز براي ما امري بديهي شده، برزبان نياورده بود. در آن روزگاران واقعاً فكر كردن جرم بوده است. در همان دوران بود كه گاليله به جرم فكركردن محكوم شد. بدنبال همين جريان بود كه دكارت دليل وجودي انسان را فكر كردن دانست. او هست چون فكر مي‌كند. يعني اگر فكر نكند نيست، هيچ است.
چند سال بعد كه به درس ادبيات فرانسه در قرن بيستم رسيديم، به جمله ديگري از يك نويسنده شهير فرانسوي برخوردم: «Je sens, donc je suis»
01اين‌بار اين آلبركامو نويسنده شهير فرانسه در قرن بيستم بود كه مي‌گفت: «من احساس مي‌كنم، پس هستم». من كه با خواندن كتاب بيگانه (étranger) با اين نويسنده فرانسوي دوست شده بودم، گفتم آخر چرا احساس؟ مگر اين كامو هم آدم احساساتي بوده است؟ چرا آلبركامو اين جمله كوتاه را گفته است. از تجربه جمله‌‌يي كه از دكارت خوانده بودم استفاده كرده و سراغ سال‌هايي رفتم كه نويسنده در آن مي‌زيسته است.
بعد از جنگ جهاني دوم. يعني زمانيكه اروپا و كل جهان از جنگي هولناك تازه نجات پيدا كرده بود، عواطف و احساسات بشري همه لگد مال شده وآدم‌هاي اروپايي زير ضرب دو جنگ خانمان‌سوز له شده بودند. انسان‌هايي سرگردان، عدهاي به پوچي رسيده بودند. كامو كه خود در مقاومت فرانسه شركت داشته دنبال اين بود كه بودن خود را اثبات كند. لذا مي‌گويد من هستم چون احساس مي‌كنم. يعني اگر احساس نكنم و احساس نداشته باشم، نيستم.
سال‌ها مي‌گذرند. من عضو سازمان مجاهدين شده و سال‌هايي طولاني را در نبرد با خونريزترين ديكتاتور قرن سپري ميكنم. مقاومتي سترگ كه از 30خرداد سال 1360آغاز گشته بود، از كوران‌هاي خطرناك مختلفي ميگذرد. همه آنان كه در كمين كشتن ارزش‌هاي انساني اين مقاومت بوده و هستند، دست در دست ارتجاع هار حاكم بر ميهن ما، بي‌خيال تمامي ارزش‌هايي كه پيشينيان آن‌ها برايشان جان سپردهاند، همدست و هم‌صدا با خليفه ارتجاع، در صدد بر آمدند تا اين مقاومت را در هم بشكنند. تروريستش ناميدند. وابسته به دشمن خارجي قلمداد كردند. مارك سكت و فرقه و ... به او زدند. نفراتش را بيرحم و بيعاطفه و مغزشويي شده خطاب كردند و در نهايت در مهيب‌ترين بمباران‌ها كه خليفه ارتجاع قصد نابودي فيزيكي آنها را داشت و در حاليكه به تك تك اعضاي مقاومت، قول رسمي حفاظت داده بودند، روز روشن به اين قول و تعهد خيانت كرده و آ ن‌ها را بي‌دفاع و بي‌سلاح، رهايشان كردند.
اما نه مارك تروريستي و سكت خواندن اربابان جهان، نه بمباران‌هاي وحشيانه، نه ايجاد جاسوس‌خانه براي فروپاشي نرم، نه جنگ اصوات و نه به رگبار بستن، كشتن و موشك باران، هيچ‌كدام نتوانست اشرف اين كانون نبرد مقدس آزادي را وادار به سكوت كند. هرچه فشارها و توطئه‌ها بيشتر شد، شعله‌هاي مقاومت در آتشكدة اشرف بيشتر و بيشتر زبانه كشيد. هر كس را كه سوداي آزادي ميهن از چنگال گرگ‌هاي عمامه به سر و سرنگوني ولايت فقيه هست و عشق آزادي ميهن زيبا در دل، راهي اشرف شد.
در اين گير ودار و نبرد سهمگين، مقاومت كردن بزرگترين جرم مي‌شود. علي صارمي‌ها، جعفر كاظمي‌ها، محمدعلي حاجآقايي‌ها و... به خاطر دلسپردن به اين مقاومت دستگير شده و جانانه در مقابل دژخيم سينه سپر مي‌كنند و شعله‌هاي مقاومت را تا قلب زندان‌ها و سياهچال‌هاي خليفه ارتجاع گسترش مي‌دهند. مقاومت در همه جا ريشه مي‌كند. و اين‌جاست كه در كري هماهنگ، همه آنان كه سر در آخور ولي فقيه خونريز دارند، براي ريشه‌كن كردن اين مقاومت و خاموش كردن كانون آن اشرف، عربده سر مي‌دهند.
اشرف، نه تنها از اين توطئه‌ها سربلند و سرفراز بيرون آمد، بلكه پروندهاش خونين اما پرغرور و در اوج شرافت، با ريختن شدن خون 52 قهرمان اشرفي و در رأس آنان شيرزناني همچون زهره قائمي و گيتي گيوه‌چيان، بسته شد.
03در گرماگرم همين نبرد خونين براي برپا داشتن كانون مقاومت، به سومين جمله، در رديف همان جملاتي كه بر زبان آن فيلسوف و آن نويسنده شهير جاري شده بود، بر ميخورم:  Je résiste, donc je suis 

 اين بار اين خواهرمريم است كه بعنوان اشرفي نخستين و مشعل‌دار اين مقاومت سترگ و خونين، در پاريس، يعني همانجا كه آن دو بزرگوار قبلي جملات كوتاه و پرمعني خود را بيان كرده بودند، فرياد برمي‌آورد كه: «من مقاومت مي‌كنم، پس هستم.»
بله اين مقاومت اكنون به نمودي از بودن خلق ما تبديل شده است. خلق ما زنده است، چونكه ما مقاومت مي‌كنيم. مقاومتي كه مي‌رود تا از پس ريختن جام زهر اتمي بر حلقوم خامنه‌اي جلاد، كاخ يزيدي او را بر سرش ويران كند. براي همين هم هست كه او، در اوهام خود تصميم گرفته است تا قبل از اينكه اين اتفاق بيافتد، ليبرتي را بر سر ما آوار كند. او براي رهايي از بحران‌هايي لاعلاجش با شليك 80 موشك كاتيوشاي تقويت شده، در يك تهاجم جنايت‌كارانه مي‌خواست كه شعله‌هاي اين مقاومت را خاموش كند. ولي ما بر ويرانه‌هاي همين موشك‌ها سرود مقاومت مي‌خوانيم. ما تسليم نمي‌شويم. ما نمي‌ميريم. خلق در مقاومت ما زنده است چرا كه ما مقاومت مي‌كنيم. و امروز خطاب به همه آنان كه به نحوي از انحاء مي‌خواهند ما را به ترك سنگر مقاومت فرا بخوانند، شعر آن شاعر هم ولايتي‌ام را تكرار مي‌كنم كه گفت:
ما زنده برآنيم كه آرام نگيريم، موجيم كه آسودگي ما عدم ماست. بله ما هستيم، چونكه مقاومت مي‌كنيم. ليبرتي اين سنگر مقاومت تا ابد زنده خواهد بود. آن دستان پرتواني كه از سنگستان گلستان ساخت، دوباره از ويرانه‌هاي موشك‌ها، آتشكده خواهد ساخت. آتشكده مقاومت كه شعله‌هاي آن عمامه ولي‌فقيه را خواهد سوزاند. گو هر چه مي‌خواهيد مأموران اطلاعات تحت عنوان خانواده تا زمينه ساز كشتار ما باشد. اي حرام لقمه‌هاي جيره‌خوار، ما را از سر بريده مي‌ترسانيد. ما گر از سر بريده مي‌ترسيديم در مجلس عاشقان نمي‌رقصيديم. اگر گمان داريد كه با اين پارس‌هاي خوابيدة شما از پس تي وال‌هاي ليبرتي، ما از مقاومت دست برمي‌داريم، كور خوانده‌ايد اي شغالان عقب مانده. ما زادهگان انقلاب مريم رهايي هستيم. همو كه گفت: «من مقاومت مي‌كنم، پس هستم».
عليرضا ملايجردي
آذر94