۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

«اکبر جان» چه خوش درخشیدی ـ نورالله یاوری«اکبر جان» چه خوش درخشیدی ـ نورالله یاوری

به شعله سرکش انقلاب پاک خواهر مریم، اکبر علیدوست  که در موشک‌باران جنایتکارانهُ رژیم در 7 آبان 94 به شهادت رسید.
در شرایطی که رژیم ولایت‌فقیه، در برنامه تولید بمب اتمی با شکست مواجه شده و دندان اتمی‌اش با انتقال مواد هسته‌ای در هفته گذشته به روسیه، کشیده شد و با شکست‌های پیاپی در سوریه و یمن در سیاست صدور به‌اصطلاح انقلاب مورد انزجار مردم منطقه و جامعهُ جهانی قرارگرفته است و همگان روزبه‌روز بیشتر متوجه می‌شوند که طاعون بنیادگرایی اسلامی بدون اعمال قاطعیت در مقابل سرچشمه آن یعنی رژیم ایران، ریشه‌کن نمی‌شود، خلیفه ارتجاع در منتهای استیصال و درماندگی می‌خواست پاسخ همهُ شکست‌ها و ناکامی‌هایش را در حملهُ موشکی به لیبرتی با ضربه‌یی نابودکننده بر دشمن‌اصلی‌اش جبران نموده و به زعم خودش تأثیر این شکست‌ها و خطر قیام مردم به جان‌آمده در داخل میهن را خنثی نماید. ولی پیام پایداری و مقاومت به هر قیمت برای سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه که از لیبرتی به جای جای میهن طنین‌انداز شده است، ثابت می‌کند که چه کسی هم از نظر سیاسی، هم از نظر اخلاقی و ایدئولوژیکی و هم از نظر استراتژیکی شکست خورده است و قطعاً پیروزی از آن ِمقاومتی است که با پرداخت بهایی سنگین، پرچم سرنگونی این رژیم را در اهتزاز نگه داشته و آینده‌یی بر اساس آزادی و دموکراسی و برابری را نمایندگی می‌کند.

یکی از پرتوهای درخشان این مقاومت جانانه، اکبر علی دوست و به قول دوستانش «اکبرجان» بود که واقعاً خوش درخشید....
«اکبرجان» با هزار سلام، نمی‌دانم با تو از کجا شروع کنم، از ایستادگی و مقاومت بی انتهایت بگویم که همواره حاضر به جنگ بودی و در مقابل مزدوران خامنه‌ای بیا بیا می‌گفتی، یا سرزندگی و شور و نشاطی که همیشه بوی بهار و سرسبزی و طراوت شمال و عطر بهارنارنج و مرکبات آن دیار را در تار و پودمان می‌کاشتی؟
درچهرهُ مهربانت هم نشانی از مادران زحمتکش شمال بود که تا زانوان در گل و لای شالیزار فرو می‌رفتند، هم نشانی از دستان پینه بستهُ پدرانی که زمین را زیر و رو می‌کردند تا لقمهُ نانی برای فرزندان و خانواده فراهم کنند. اما آیا این ویژگی‌ها می‌توانست بیانگر شخصیت تو باشد؟ هرگز!
تو در یک کلام مجاهد بودی
مجاهدی سرشار از ارزش‌های خواهرمریم، همچون یگانگی، مایه گذاری برای دیگران و... مجاهدی که فردایش با امروز فرق داشت. بله «اکبرجان» تو بودی که در هر اجتماعی، برنامه و مناسبتی که فرصتی پیش می‌آمد و تماسی برقرار می‌شد، سراز پا نمی‌شناختی و همیشه اولین نفر در خط مقدم بودی تا به قول خودت از رابطه‌ها توشه برای فردا و فرداهایت برداری.
«اکبرجان»، یاد و خاطره‌ات همواره در پیش رویم مجسم است همین دیروز در میان جمعیت یکی را دیدم انگار که خودت بودی، قد و قواره، راه رفتن که آرام آرام از لابلای جمعیت، می‌پیچیدی و می‌رفتی و دنبال هماهنگی با این و آن بودی، می‌خواستم داد بزنم «اکبرجان، اکبرجان»، یک مرتبه یادم آمد که تو پرکشیده‌ای و در میان ما نیستی، اگرچه به تعبیر قرآن شهدا زنده و روزی جاودان داده می‌شوید:
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیاء عِندَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ {آل عمران 169}
نه اشتباه می‌کنم تو هستی، خودت بودی، در تار و پود وجود ما هستی در راه و رسم وآیین مجاهدی ما هستی اشتباه از من بود، مرا ببخش. فهمیدم آن برادری را که هم قد و قواره و مثل تو بود، انعکاسی از همان قدرت معنوی و ارزش‌های مجاهدی تو بود.
چقدر بچه‌ها با شور و اشتیاق تو را «اکبرجان» صدا می‌زدند و چقدر با صفا با تو رابطه برقرار می‌کردند و راحت بودند. از دورکه می‌آمدی، از خنده‌هایت می‌فهمیدند، خودشه «اکبرجان» داره میاد.
 با همه یکرنگ بودی و می‌جوشیدی. هیچ وقت خنده از لبات جدا نمی‌شد.
شور و صفای تو گرمای جمع مان می‌شد و در جمع تا تو را داشتیم به قول معروف غم نداشتیم.
یادمه هر وقت نبودی حسین می‌گفت. راستی «اکبرجان» نیست، خبری از او نیست و... کیومرث با خنده می‌گفت. رفته دنبال رسیدگی به شالیزارش!
انگار همهُ وجودت و چهره‌ات را با شور و شادی و جشن و سرور به هم آمیخته‌اند. در سخت‌ترین شرایط هم با اخم کردن و به هم ریختن بیگانه بودی.
در صف ورزش روزانه هروقت که یار همراه دیگرت مجاهد شهید حمید دهقان (1) می‌گفت «اکبرجان» بیا شعار بده و بچه‌ها همه همراهی می‌کردند.
می‌خروشیدی: «بچه‌ها شروع می‌کنیم، جواب شعار را آنقدر بلند بگید تا خمینی در قبر خودش به لرزه» ...
«کوه اگر بجنبد، مجاهد اشرفی، هرگز ز جا نجنبد
ریگ اگر به صحرا، یکسره دشمن شود
آب اگر به دریا، مذاب آتش شود
ابر سیه ز آسمان، چون دل اهریمنان، آتش کین ببارد
یا که به روی زمین، سلسله در سلسله، کوه ز جا بجنبد
مجاهد اشرفی، باعهد سرنگونی، با عزم همچون خودش
با رزم همچون خودش، هرگز زجا نجنبد»
سی سال مسیر پرتلاطم نبرد را طی کردی و لحظه‌ای به پشت نگاه نکردی، همیشه سبکبال و راحت و در یگانگی با جمع بودی.
راستی چرا همه بچه‌ها، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، تو را «اکبرجان» صدا می‌کردند؟ چون همه از رنگ و بوی مجاهدی تو صفا می‌کردند و نام تو را با «جان» خود آذین کرده بودند.
بله «اکبرجان» به خدا سوگند چه خوش درخشیدی و به سوگندت با کلام برادر مسعود که نقشه مسیر و زبان حال تک تک ماست، مجاهدوار زیستی و مجاهدگونه رفتی و تاریخ برای همیشه به مجاهدی تو و همرزمان شهیدت افتخار خواهد کرد، بگذار دشمن ضد بشر هر چقدر می‌خواهد زوزه بکشد و در بوق‌های تبلیغی‌اش علیه ما نعره سردهد ولی تا روزی که خلق ما رزم‌آورانی مانند تو دارند که وفای به عهد آزادی را تا منتهای طاقت و فهم بشری پاس می‌دارند، ارتجاع خونریز کجا خواب خوش خواهد داشت؟ حیات و شهادت تو، پاسخ شایسته شکست ناپذیری در میان تمامی نامردمی‌ها و خنجرهایی است که از پشت و از روبرو بر سینهُ این مقاومت می‌نشیند ولی آنچه که تا به حال در تاریخ برجای مانده نه خیانت‌ها، دغلکاری‌ها و نامردمی‌ها بلکه همین رسم و مرام جوانمردی تو بوده است، زندگی و شهادتی افتخار آفرین که تضمینی است برای پیروزی و بهروزی مردم قهرمان مان.
نورالله یاوری
دی 94
پاورقی:
  1. مجاهد شهید حمید دهقان در حمله جنایتکارانه موشک باران علیه لیبرتی در 7 آبان به شهادت رسید.