۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه

مجموعه مقالات و خاطرات زندان – مينا انتظاري زنی که حق وجود ندارد!

تمام دهه سیاه و خونین شصت را در زندان و بندهای سیاسی بسر برد،  ده سال! آن‌هم در شکنجه‌گاه‌هایی همچون اوین مخوف و قزل‌حصار و گوهردشت، در آن دورانی که دژخیم لاجوردی در دادستانی با خط امامی‌های هفت‌خط، در جنایت و خونریزی علیه گل‌های سرسبد نسل انقلاب، در پیشگاه آن امام کذّاب، کورس و رقابت بیرحمانه ای با هم داشتند... اتاق‌های تعزیر آغشته در چرک و خون، شبهای تیرباران و شمارش تیرهای خلاص، وداع‌های آخر با یاران و وصیت نوشتن نوجوانان، شبهای بین‌هایت و فجایع واحد مسکونی و قبر و قیامت...

حدود هفت سالش را باهم در همان زندان و شرایط هولناک، هم زنجیر و گاه همبند بودیم... در فاجعه ملی «قتل‌عام» تابستان ۶۷ در صف اعدام بود، از معدود شاهدان و بازماندگان در آن هنگامهٔ بود که یاران همبندش را به‌سوی طناب‌های دار می‌بردند و خدا می‌داند که شاهد چه صحنه‌هایی بوده... وقتی هم که از بند و زندان رها شد و حتی تشکیل خانواده داد بازهم آرام و قرار نداشت. سرانجام بعد از چند سال، کودک دوساله‌اش را که پاره تنش بود به خانواده‌اش سپرد و برای ادامه مبارزه با ملایان تبهکار راهی خط مقدم نبرد در «اشرف» و خطرناک‌ترین جایی شد که جز جنگ و جراحت وزندگی سنگری و محاصره و بمباران و کشته شدن چیز بهتری برایش متصور نبود.
بارها تا یک‌قدمی مرگ پیش رفت و شاهد بدن‌های مجروح و یا پیکرهای تکه‌تکه شده یاران عزیزش بود. در این مسیر و برای وقف تمام‌عیار زندگی‌اش به خاطر آرمانش، حتی از همسرش نیز جدا شد. شرایط سیاسی و نظامی تیره‌وتار بود و چشم‌انداز روشنی در پیش نبود ولی این «زن» همراه با خیل یارانش جا نزد درحالی‌که برخی دیگر و ازجمله همسر سابقش، با هر توجیهی، ترجیح دادند که به هم‌رزمان سابقشان پشت کنند و رفتند. او با سی‌وچند سال سابقه زندگی سیاسی و مبارزاتی به‌عنوان یک رزمنده آزادی، هنوز با یک امید و آرزو زندگی می‌کند: سرنگونی فاشیسم مذهبی!
او حالا در لیبرتی در شرایط بسیار طاقت‌فرسای زیستی و محاصره پزشکی، در کنار همان یاران و دلاورانی بسر می‌برد که پس از سالیان بر سوگندشان برای آزادی و به پیمانشان با خلق محبوبشان همچنان وفادار مانده‌اند، درحالی‌که در هر شب و هرروز و یا حتی هرلحظه، سایه موشک‌های مرگبار سفارشی از جانب ملایان و لهیب آتش انفجار و نفیر سوت قبل از انفجارشان را بر روی قتلگاه خود می‌توانند حس کنند... ولی هنوز ایستاده‌اند البته با غرور و افتخار!
اسمش پروین است، پروین فیروزان، شاید اگر ایرانی و مجاهد نبود الآن در ادبیات سیاسی معاصر و در محافل مبارزان تبعیدی، بسا درودها و سرودها به افتخارش ترّنم و طنین‌انداز می‌شد و چه‌بسا در رزمندگی و پایداری و فداکاری، حتی از «رزا لوکزامبورگ» و یا «تانیا» هم‌رزم چه گوارا و «جمیله بو پاشا» و بسیاری دیگر از زنان پارتیزان و مبارزان جان‌فشان معروف جهان، منزلتی بالاتر میافت.
شاید هم کافی بود او زن کُردی باشد از اهالی شجاع کوبانی یا چریکی چپ در جنگل‌های بولیوی... آن‌وقت فیلم‌ها و کلیپ‌های واقعی از فرازهای زندگی‌اش ساخته می‌شد ... حتی بی‌بی‌سی هم برای خالی نبودن عریضه برای او ویارانش برنامه ویژه می‌گذاشت، البته با دعوت از دوستانش و نه دشمنانش!
ولی هیهات که فعلاً در چهارچوب سیاست جهانی مماشات و تبانی ارتجاع داخلی و استعمار خارجی علیه منافع مردم ایران، این‌چنین مقررشده که مجاهدین ایرانی کاملاً سانسور شوند و بدتر از آن سنگسار سیاسی شوند و البته ریختن خونشان هم که مباح است، حتی دست‌بسته و بی‌سلاح و بی‌دفاع...
همه ما، ملاهای تبهکار را خوب می‌شناسیم، همان قاتلین آزادیخواهان ایران‌زمین و غاصبین حق حاکمیت مردم ایران، که البته دشمن اصلی ما، همه ما، و ازجمله پروین ویارانش هستند. ولی اوضاع‌واحوال روزگار ما بسا فراتر و پیچیده‌تر از این حرف‌هاست، بخصوص وقتی پای نارفیقان نابکار و خائنین خنجر به دست هم به میان میاید...
من در حد همان خاطرات سایه‌روشن دوران زندان، پروین را دختری متواضع و مهربان به یاد دارم. در تمامی سال‌های تبعید هم بااینکه از طریق سیمای آزادی و یا سایت‌های اینترنتی با اشتیاق دنبال می‌کردم، بندرت می‌دیدم که او از دلاوری و درد و رنج و یا خاطرات تلخ و شیرین خودش چه در زندان و چه در میدان‌های رزم آزادیبخش سخن بگوید... چند روز پیش اما، او با همه بردباری و ازخودگذشتگی که در برابر ناملایمات و نامردمی‌ها، بخصوص طی سال‌های پر فتنه اخیر داشته و خودش را سنگ زیرین آسیاب کرده بود، برای مقابله با یک جنگ کثیف روانی، نامه روشنگری نوشت و از مجامع حقوق بشری تقاضای کمک کرد.
ماجرا به‌سادگی ازاین‌قرار است که همسر سابق پروین، یعنی عباس محمدرحیمی، درحالی‌که ۱۸ سال پیش رسماً از یکدیگر جداشده و طلاق گرفتند و ۱۱ سال قبل هم عباس از کلیه روابط مجاهدین جداشده و سال‌هاست که در انگلستان زندگی شخصی خودش را دارد و حالا متأسفانه به خاطر بیماری مزمن سرطان در بیمارستانی در لندن بستری است، به ناگاه در یک نامه چندخطی، آمرانه از رهبری مجاهدین می‌خواهد که پروین را هرچه زودتر از «لیبرتی» نزد او و پسرش به «لندن» بیاورند! و اگر این کار نشود آن‌وقت همان کاری را می‌کنند که الآن دارند می‌کنند! یعنی سیلابی از اتهام علیه مجاهدین و رهبرانش...
من خانواده «محمدرحیمی» را لااقل از دوران زندان به‌خوبی می‌شناسم. دو دختر دلاور این خانواده یعنی مهری و سهیلا محمدرحیمی از عزیزترین یاران مجاهدم بودند که در تابستان ۶۷ سربدار شدند. دو پسر دلیر این خانواده، عزیز و هوشنگ نیز یکی فدایی و یکی مجاهد، جان شیرین را فدای راه آزادی کردند. همین‌طور یک نوه شانزده‌ساله این خانواده هم بنام حسین مجیدی به جرم مجاهد بودن تیرباران شد. حتی پدر و مادر این خانواده هم یکی دو سالی دربندهای سیاسی بودند. خود عباس هم به‌عنوان هوادار مجاهدین ده سال زندان بوده، هفت سالی هم در اشرف بوده...
ولی اصل داستان نه عباس و بیماری‌اش است نه عاطفه خانوادگی و نه ارزش‌های انسانی و یا پرآسیب‌های سیاسی... همه این‌ها ابزاری است که رذیلانه توسط ایرج مصداقی در صفحات مجازی، برای سربریدن حقیقت و انکار واقعیت بکار گرفته می‌شود. جفاکاری که در اولین قدم با نامردی تمام «وجود یک زن‌سالار» یعنی همبند عزیزم پروین را کاملاً نفی می‌کند و در قدم بعد شریرانه تمامیت یک جنبش، تشکیلات و رهبری آن را میالاید.
برای او درد و رنج دیگران، و مرگ پدران و مادران، و کشته شدن مجاهدان و رزمندگان، و هر شکست و پیروزی جنبش آزادی‌خواهانه مردم ایران و خلاصه هر اتفاق کوچک و بزرگ دیگری درصحنه سیاسی ایران، قبل از هر چیز در ذهن بیمار و مالیخولیای او «سوژه‌ای» است برای نفرت پراکنی و هرزه نویسی علیه مجاهدین و رهبری آن!
شاید باورش و یا درکش مشکل باشد ولی متأسفانه حقیقت دارد. همین بیماری و بستری شدن عباس (ابراهیم) را ببینید، چند سال پیش هم او با همین بیماری سرطان مغز در همان کشور محل سکونتش یعنی انگلستان بستری شد، جراحی شد و حتی متأسفانه در زیر عمل دچار سکته مغزی شد... حالش هم اصلاً خوب نبود ولی عباس اصلاً به خودش این حق را نداد که «زن» سابقش را به‌عنوان «مایملک» دائمش از اشرف احضار کند و تازه مثل این بار بقول خودش «افشاگری» هم بکند.
مشخص است که در این جنگ روانی جدید هم مثل تمام سوژه‌های دو سه سال اخیر، بازهم کانون نفرت و انبان کینه و منبع این کینه‌ورزی ویرانگر خود مصداقی است. نمی‌شود از سوئد به لندن برود و با سوءاستفاده ناجوانمردانه از درد و رنج یک خانواده داغدار که اتفاقاً افتخار و سربلندی عزیزان جان‌فشانشان بااعتبار خانواده بزرگ مجاهدین و فدایی عجین است، زهر و کین پایان‌ناپذیرش را بر سر و روی همین مجاهدین سراپا خونین تخلیه نکند.
به تاریخ نوشتن نامه احضاریه از طرف عباس و پسرش و انتشارش در سایت پژواک مصداقی توجه کنید، کار خودش است.... ادامه‌اش هم مثل سوژه‌های قبلی است، ورود باند قلم‌زن مربوطه و فرافکنی منجلاب درونی، و بعد انتشار نامه دادخواهی از طرف خانواده با همان ادبیات مصداقی و تولید فیلم و مصاحبه و هزار دروغ و دغل دیگر.. البته تمام این «روشنگری‌های» فی سبیل الله هم، بی کم‌وکاست درده‌ها سایت آلوده «وزارتی» ساعت‌به‌ساعت با عکس و تفصیلات چاپ و بازنشر می‌شود!
راستش در این‌یکی دو سال و در پروسه این جنگ کثیف روانی، به تلخی سعی می‌کردم از ورود و دخالت مستقیم در آن پرهیز کنم چراکه فکر می‌کردم این فضای آلوده و آشفته هرچه بیشتر مورد سوءاستفاده وزارت جهنمی اطلاعات آخوندی قرار می‌گیرد. ولی به‌تدریج برایم محرز شد که اتفاقاً تمام این اتفاقات در چهارچوب همان پروژه پلید «شیطان سازی» و بی‌اعتبار کردن اپوزیسیون ملایان، توسط خود «وزارت» و ستاد «نفاق» آن هماهنگ و هدایت می‌شود. چگونگی و مکانیزم این کنترل، نقش و ماهیت بازیگران این کارزار نامشروع، و رابطه مستقیم یا غیرمستقیم و آگاهانه یا ناآگاهانه آنان، چندان تفاوتی درنتیجه کار ندارد. ازنظر من و در یک تصویر کلی‌تر، در این جنگ سیاسی روانی ما با خود وزارت اطلاعات طرف هستیم.
به‌هرحال داشتم از همبند عزیزم، آن زن آزاده و مجاهد خلق پروین فیروزان می‌گفتم و اینکه او در برابر اعمال‌نظر و دخالت این مردان صاحب‌اختیار! به حریم زندگی شخصی و سیاسی‌اش و سوءاستفاده دشمن حاکم، در یک نامه سرگشاده به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل می‌نویسد:
« سایت‌های وزارت اطلاعات مدت‌هاست در مقالات و نامه‌هایی توسط همسر سابق من بنام ابراهیم محمدرحیمی که ۱۸ سال پیش از یکدیگر طلاق گرفته و هیچ نسبتی با من ندارد، علیه شخص من لجن پراکنی نموده و چنین وانمود می‌کند که من خلاف انتخاب خودم در لیبرتی هستم و خواستار دیدار با من شده است.... من یک دختر جوان نیستم که فریب کسی را بخورم. من زندگی و مسیرم را خودم انتخاب کرده‌ام و به آن  عشق  می‌ورزم. من  ۵۳ ساله و لیسانس هستم و به‌اندازهٔ کافی سرد و گرم چشیده‌ام که استقلال رأی داشته باشم....»
آن‌وقت در برابر این درخواست و دادخواهی ساده و حداقلی یک زن آزاده با آن سوابق و دانش و تجربه، بلافاصله مصداقی با تهمت و تحریف وارد می‌شود و همان اول کار در هرزنامه خود، تمام شخصیت و منزلت و درک و شعور و حتی موجودیت این «زن رزمنده» را لگدکوب می‌کند و با رذالت مدعی می‌شود این نامه را مسعود رجوی نوشته است و پروین فقط امضا کرده است! یعنی که این «ضعیفه» اساساً چنین حق و توانایی ندارد، شعور و اراده‌ای از خود ندارد، بلد نیست چیزی بنویسد، حتی زبان گفتن هم ندارد، اصلاً حق وجود ندارد!
تصورش را بکنید سوگلی سایت‌های بدنام وزارت اطلاعات درحالی‌که خودش حتی یک ساعت شرایط سخت و پیچیده زندگی و مبارزات شیر زنانی همچون پروین را در میدان‌های نبرد آزادیبخش و جنگ سیاسی و بمباران‌های مهیب و محاصره و تحریم و تهدیدهای مداوم، نه تجربه کرده و نه حتی توان و انگیزه فهمش را دارد، چه تصویری از یک زن فرمانده و عضو شورای رهبری مجاهدین می‌دهد... زنانی بی‌اراده، بی‌سواد، بی‌هویت و بزدل که مسحور و اسیر یک رهبری «بزدل و فراری» در یک «فرقه تاریک‌اندیش» شده‌اند!
نفرت پراکنی او به همین‌جا ختم نمی‌شود. در همین هرزنامه، پروین و پروین‌ها توسط این فرد فرومایه متهم می‌شوند که در مناسبات داخلی خود با رهبری مجاهدین آلوده به روابط جنسی بوده‌اند... واقعاً تنم می‌لرزد از این‌همه بی‌شرافتی وقتی چنین اتهاماتی را می‌خوانم. در آن سال‌های خون و جنون در زندان‌های خمینی، حتی لاجوردی و حاج داوود رحمانی هم برای زدن چنین اتهاماتی به ما دچار دست‌انداز می‌شدند... بسیاری می‌دانند و تجربه کرده‌اند و عمیقاً باور دارند که در تاریخ سیاسی معاصر ایران، نسل دختران وزنان مجاهد خلق در زمره پاک‌ترین، پاک‌بازترین و پرهیزکارترین بوده‌اند. چنین اتهامات اخلاقی و کثیفی فقط از درون ذهنی تراوش می‌کند که یا خودش آلوده و ناپاک بوده است و یا در سقوط و انحطاط به چنین منجلابی رسیده است.
حالا عدالت و انصاف را ببینید، زنی رزمنده و آزاده با کوله باری از تجربیات گرانبارِ یک نسل، با پنجاه‌وچند سال سن حق ندارد در مورد زندگی و آینده خودش و نقشه مسیر و مشی مبارزاتی‌اش تصمیم بگیرد و انتخاب کند ولی بدخواهانش و دشمنان سازمان آرمانیش این حق رادارند که از راه دور برای او تصمیم بگیرند و او را وادار کنند از اصول اعتقادی و سیاسی که سی چهل سال برایش جنگیده دست بشوید، به هم‌سنگران و هم‌رزمانش پشت کند... و بفرموده هرچه زودتر خودش را از «لیبرتی» به لندن و نزد شوهر سابقش که بیمار است برساند.
سال‌ها پیش وقتی عباس، بهر دلیلی تصمیم به ترک پایگاه اشرف و جدایی از یاران  مجاهدش گرفت قاعدتاً پروین معترض او نشد که جا گذاشتن همسر سابق آن‌هم یک زن در وسط بیابان‌های عراق با مرام «لوطی‌گری و جوانمردی» جور درنمی‌آید... چراکه بحث بر سر دو انتخاب و دو مسیر کاملاً متفاوت از زندگی بود و آن دودیگر هیچ پیوند و تعهد خانوادگی نسبت به هم نداشتند. یکی برای ادامه مبارزه با فاشیسم مذهبی در کنار یاران ماند و ایستاد و دیگری به دنبال زندگی شخصی خود رفت...
بنگرید حالا که پروین فقط با یک نامه از حق انسانی و استقلال نظر خود دفاع کرده، تازه طلبکار هم شده‌اند که چرا ول نمی‌کنی و نمی‌آیی پیش ما! میدانم ممکن است باور نکنید ولی بروید نگاهی به سایت پژواک مصداقی و دیگر سایت‌های آلوده وزارت اطلاعات بکنید تا ابعاد این فاجعه را بهتر متوجه شوید.
طنز روزگار را می‌بینید! در فرهنگ منحط مصداقی و باندش هرکس که از مجاهدین جدا شود و ترک صحنه نبرد و مقاومت علیه رژیم را بکند می‌شود «منتقد دلسوز» و اگر با پایداری و وفاداری بایستد و جان‌فشانی کند می‌شود «اسیر فرقه رجوی» و موجودی بی‌هویت تا حد یک «امضا» پای یک نوشته! و البته با ده‌ها و صدها صفحه یاوه‌گویی و ردیه نویسی و نفرت پراکنی علیه‌شان و راه و راهبرانشان... ولی وای به‌روزی که کسی مثل پروین فقط با یک نوشته تک‌برگی، دست آن‌ها را رو کند و بساط فریبکاری و شیادی‌شان را به هم بزند آن‌وقت در صفحات مجازی هوار هوار می‌کنند که این «فروریختن انسانیت» است، این «اوج حضیض و بی‌رحمی و بی‌شرمی» است... و ما «دادخواهیم این بیداد را»!
بله متأسفانه عباس بیمار است و دریکی از بهترین بیمارستان‌های لندن بستری و تحت نظر می‌باشد و به لحاظ پزشکی هر کاری که نیاز باشد قطعاً از او دریغ نمی‌شود... حالا موج موشک‌پرانی و سونامی آتش و خون در لیبرتی به کنار، ولی آیا مدعیان «بیداد» پروین، از درد و رنج و بیماری او ویارانش هم‌سخنی می‌گویند؟ آیا نمی‌دانند که پروین و پروین‌ها در زندان لیبرتی از حداقل امکانات پزشکی و درمانی نیز محروم هستند و در حال «زجرکُش» شدن هستند؟ آیا نمی‌دانند برخی از آنان با چه بیماری‌های طاقت‌فرسایی تا لحظه مرگ درد می‌کشند ولی حتی دریغ از یک داروی مناسب و مسکّن.... آیا نمی‌دانند که بعضی از آن زنان و مردان پاک‌باز با یک بیماری ساده ویروسی یا عفونی که به‌سادگی قابل‌درمان است به خاطر ممانعت عمدی مزدوران رژیم در عراق و عدم معالجه به‌موقع، دچار کوری یا ناشنوایی یا حتی فلج و نقص عضو می‌شوند؟ آیا آن مدعیان و «منتقدین دلسوز» مجاهدین نمی‌دانند که حتی بیماران صعب‌العلاج ساکن لیبرتی را هم به این سادگی اجازه خروج و رفتن به امریکا و اروپا و جایی مثل لندن نمی‌دهند؟
من خودم هیچ‌وقت در اشرف و شرایط نظامی و جنگ آزادیبخش نبودم و چنین انتخابی نکردم ولی به انتخاب یاران و همبندان دلاورم مثل پروین باافتخار احترام می‌گذارم. همان‌طور که در همین متن نیز صرفاً از حق انتخاب آنان دفاع می‌کنم و معتقدم آنان، همه آن سالار زنان، در خط مقدم مقاومت برای آزادی مردم ایران قرار دارند...

در زندگی خانوادگی‌ام نیز تجربه تلخ از دست دادن برادر عزیز و جوانم محسن را به خاطر بیماری سرطان در دهه شصت داشته‌ام. درحالی‌که بنا بر تشخیص پزشکان فوق متخصص آمریکایی در آن زمان، من می‌توانستم حتی ناجی اوباشم ولی زندان و عدم پذیرش شرایط زندانبانان رذلی همچون حاج داوود رحمانی و ناصریان یا همان آخوند مقیسه سفاک... باعث تأخیر پنج‌ساله‌ای شد که نهایتاً برادر مهربان و روشنفکرم چند ماه بعد از رهایی من از بند و زندان، در اولین روز ژانویه سال 1989 از آغوشم پرکشید و رفت... می‌خواهم بگویم که با تأسف و تأثر می‌توانم شرایط خانواده داغدار محمدرحیمی را درک کنم و برای عباس صمیمانه آرزوی سلامتی دارم.
روی صحبتم اما با آن فرومایگانی است که به دنبال یافتن سوراخ یا حلقه ضعیفی در خانواده‌های زجرکشیده و سوخته دل مجاهدین، از هر سوژه‌ای‌ای برای تخریب حیثیتی و تشدید تضادهای فرعی درون اپوزیسیون، علیه مجاهدین و رهبرانش، به شکل تنفرانگیزی سوءاستفاده می‌کنند. مسئله فقط به دو سه سال اخیر مربوط نمی‌شود و ریشه در سال‌های دورتر دارد. من نمونه این کار زشت و ناشایست را در رابطه با بستگان و دوستان نزدیک خودم نیز شاهد بودم و از این بی پرنسیبی واقعاً جاخوردم. داستان مربوط به ده سال پیش است زمانی که من و همسرم، ایرج مصداقی را به‌عنوان یک «دوست همدرد و همراه» به خانه وزندگی خودمان دعوت کردیم و او را محرم و مورد اعتماد می‌دانستیم و به بستگان و دوستان نزدیک معرفی کردیم... ولی متأسفانه مدتی بعد متوجه شدم که یکی از اهداف شخصی او در هر محیط یا خانواده مجاهدی که برده می‌شد و یا وصل می‌شد، یافتن حلقه ضعیف برای مسئله‌دار کردن و ایجاد سوراخ در روابط و مناسبات منسجم و صمیمی بچه‌ها بود... جزئیات این تجربه و خاطره خیلی ناخوشایند را فعلاً ازش درمی‌گذرم.
دیروز وقتی صحبت‌های پسر بیست‌ساله پروین و عباس را روی نت شنیدم و اینکه با سادگی از صحبت تلفنی با مادرش در لیبرتی می‌گفت: « به مامانم گفتم بیا بیرون از اونجا، اونجا برات خوب نیست...» واقعاً متأثر شدم. امروز هم به‌اصطلاح نامه‌ای که بنام او منتشر کردند را دیدم. نوشته‌ای که در آن زهر و کین مصداقی در تمام خطوط آن موج میزند، اصلاً دست خط خود مصداقی ست... راستش وقتی خودم را به‌عنوان یک مادر جای پروین می‌گذارم قلبم به‌سختی می‌گیرد که این‌ها چطور بابی پرنسیبی پسر جوانش را که چیز چندانی از مسائل سیاسی نمی‌داند در مقابل او قرار داده‌اند و چطور با شیادی از او و عواطفش به‌عنوان یک وسیله و اهرم فشار روی پروین استفاده می‌کنند که از انتخابش دست بکشد.
تازه ای‌کاش ابعاد مسئله فقط در حد درگیری و تنش عاطفی درون یک خانواده بود. چیزی که این پسر جوان، مثل پسر خود من، هیچ اطلاعی از آن ندارد ولی قطعاً امثال مصداقی کاملاً به ابعاد و تأثیرات بیرونی آن آگاهی و اشراف دارند این است که همه این اتفاقات و جنجال‌های ناجوانمردانه، صرف‌نظر از اینکه از کجا و توسط چه کسی استارت می‌خورد، حلقات متصل پروژه بزرگی است که توسط مدیرکل ستاد «نفاق» در وزارت جهنمی اطلاعات برای لجن‌مال کردن نیروی محوری اپوزیسیون، هماهنگ و مدیریت می‌شود.
قطعاً این نه اولین سوژه جنگ روانی دشمن غدار علیه فرزندان مجاهد و مبارز میهنمان ایران است و نه آخرین آن خواهد بود. ولی در پس همه این ماجراهای تلخ و ناگوار، درس و تجربه آموزنده‌ای نیز وجود دارد. ازجمله عبرت‌انگیز است وضعیت فردی که روزگاری خودش را سخنگوی زندانیان سیاسی مجاهد و صدای سربداران راهروهای مرگ و فعال مستقل حقوق بشری... قلمداد می‌کرد و حالا در جمع اکثریت عظیم زندانیان سیاسی مجاهد در داخل و خارج از کشور، مطرود و منفور است. بخصوص بیشتر بچه‌های زندانی سیاسی کنونی که در رویارویی مستقیم با جلادان و بازجویان اسلامی، و تجربیات روزانه‌شان از شکنجه‌های روانی درون زندان، شناخت عینی‌تر و عمیق‌تری از نقش مکمل این‌گونه نارفیقان در جنگ روانی دشمن ضد بشری علیه زندانیان سیاسی دارند. در این مورد جای صحبت بسیار است که فعلاً بماند....
البته او خودش بهتر از هرکس دیگری از این تنفر گسترده اطلاع دارد و برای همین در سایت پژواک جرئت نمی‌کند به سرشناس‌ترین و شجاع‌ترین زندانیان سیاسی کنونی ایران حتی نزدیک شود. دلیرانی همچون علی معّزی، سعید ماسوری، صالح کهن دل، ماشاالله حائری، مریم اکبری منفرد، افشین به ایمانی، میثاق یزدان پناه، فرزاد مددزاده و...  که هیچ مطلب یا خبر یا بیانیهٔ از آن‌ها چاپ نمی‌کند. یا به‌طور مثال در رابطه با درگذشت مادران دلاوری همچون مادر داعی و مادر دشتی ... که همین هفته‌های اخیر، با عکس و فیلم در صدر اخبار طیف گسترده اپوزیسیون قرار داشتند جرئت نمی‌کند در سایتش چیزی از اخبار و رویدادهای عالم‌گیر مرتبط با آنان انتشار دهد. حتی صحبت‌های طوفانی دکتر ملکی بر سر مزار مادران مجاهد را هم سانسور کامل می‌کند... چراکه مصداقی پس‌ازآن سقوط و انحطاط سیاسی و اخلاقی و هم‌کاسه شدن با اطلاعات آخوندی، تمام وجودش مملو از نفرت و کینه است نسبت به نام رجوی و راه مجاهدین و هر آن‌کس که به آنان وفادار است. وضعیت رقت‌انگیز و البته عبرت‌انگیزی است!
بدون تردید آینده سیاسی ایران به حذف فاشیسم مذهبی و سقوط ملایان راه خواهد برد. این قانون تکامل و اراده خلق و مشیّت الهی است. کی و کجا و چگونه؟ من نمی‌دانم! ولی مطمئن هستم در آن روز تک‌تک ما، همه ما، چه زنده و چه مرده، در پیشگاه تاریخ و نسل پیروز فردا، مورد قضاوت عادلانه و بدون اغماضی قرار خواهیم گرفت که در سخت‌ترین و مهیب‌ترین دوران حیات مردم و میهن خود در کدام سوی تاریخ قرار گرفتیم و حرکت کردیم:

در میانه میدان جنگ سیاسی و نظامی، با رزمندگان آزادی همسو بودیم یا با دشمنان آزادی؟ با جلادان حاکم هم جبهه شدیم یا با مجاهدان محکوم؟
مینا انتظاری

----------------------------------------------------------------------
پانویس:
۱- لینک نامه پروین فیروزان به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل
۲- لینک مقاله دختران آفتاب با گلوبندی از شبق در مورد یاران همبندم و ازجمله مهری و سهیلا محمدرحیمی
۳- یک لینک نمونه از میان ده‌ها سایت آلوده وزارت اطلاعات در بازنشر بدون کم‌وکاست نفرت پراکنی های اخیر باند مصداقی
۴این مورد خاص کیس پروین، برای دوستان فعال حقوق زنان و رفقای فمینیست، می‌تواند خیلی قابل‌توجه باشد... مخصوصاً از آن دوستان مارکسیستی که زندانی سابق و همبند خود من و یا پروین بودند انتظار می‌رود صرف‌نظر از همه اختلافات نظری و سیاسی و سازمانی، موضع‌گیری مشخصی داشته باشند.
سؤال اساسی از فعالین حقوق زنان و فمینیست‌های اصولی این است: آیا زیر پا گذاشتن یا نقض حق انتخاب یک «زن» توسط شوهر سابق در فرهنگ فمینیستی قابل‌پذیرش است؟
آن‌هم زن مبارزی که حدود دو دهه است آگاهانه زندگی‌اش را و همه علایق و عواطف فردی و خانوادگی‌اش را وقف آزادی مردم میهنش کرده است